خلاصه ای از پیشگفتار مثل یک دسته ی گل
سرگردان بودهام که چه بنویسم؟ قلم نوک خود را چرخاند و اشارهای به مردم اطراف کرد و گفت: “آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم / یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم”. تازه متوجه شدم در لابلای زبان مردم کوچه و بازار گوهر هایی هست که از ارزش گران سنگ آنها غافل هستیم؛ جام جمی در سینه های مردم عادی نهفته است که ما از آن بیگانه ایم؛ به قول حافظ: “سالها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد” درست است که عصر نوین به در می کوبد و در آمدن خود بسیار عجول است؛ نباید از کارکرد استعاره ها، نماد ها، کنایات، مثل هاو… غافل ماند. در این میان مَثل ها در عصر نوین کاری می کنند که هزاران بمب و موشک نمی توانند انجام دهند؛ عرفی شیرازی گفته است: “ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب مثل” پس در میان کوچه و بازار و آثار نو و کهن گشتی زدم تا گوهر های ناب را صیدکنم و نوشته هایم را با این زیورها بیارایم. اگرچه این تحفه ی درویش است بر ما ببخشایید چون بضاعتم اندک است. زبانِ عامه، همانند آب زلال چشمه ساران و جویباران صاف و ساده در کوچه و بازار جاری است؛ هر کس به اندازه ی تشنگی خود از آن سیراب می گردد.