معرفی کتاب مادر :
با گذشت ساعتی از نیمروز،گرمای خفه کننده به اوج خود رسیده و خود را به همه تحمیل کرده بود.آفتاب چنان میتابید که پوست،تاول میزد.همه رمیده بودند تا در گوشهای بیاسایند زیرا هیچ نفسکشی نای حرکت و تحرک نداشت.نه از کسی خبری بود و نه از چیزی.حتی سایههای درختان را نیز نمیدیدی…….