خلاصه ای از مقدمه کتاب اضطراب غزل ها
تو گر پیشم بمانی ترس هم معنا ندارد و طوفانی که در دل دارم ، آن ، دریا ندارد شبیه یک غزل ، آهسته در گوشم بپیچد صدای خوب تو ، کان ، بلبل شیدا ندارد چه طولانی بود شب های من در دوریت باز درازی شب ما را شب یلدا ندارد دل بی تاب من خواهد گشاید سینه ام را چو این دل هرزه گردی ، شهر ما ، حتی ندارد از این ترسم که از عشقت شوم من شهره ی شهر بگویندم وفایت را دل لیلا ندارد اگر یک شب نشینی در کنارم نازنینم ببینی نوحیم در عشق هم ، همتا ندارد